پایگاه بسیج سلمان فارسی نایین

وبلاگ رسمی پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی نایین

وبلاگ رسمی پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی نایین

کلمات کلیدی

|عیادت مجازی مردم از رهبر انقلاب|

یوم‌الله ۲۲ بهمن

گرامی باد

در کنار مقاومت ضد صهیونیست هستیم

کمین دقیق حزب‌الله برای ارتش صهیونیستی

اخبار تأییدنشده از اسارت یک نظامی

پیام رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی

زندگی پیامبر اسلام(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)

جوانان اروپا و آمریکای شمالی

اسلام‌هراسی

استعمار غرب

صهیونیست‌ها منتظر صاعقه‌های ویرانگر باشند

سپاه تا آخر پای فروپاشی رژیم صهیونیستی می‌ایستد

ی‌حرمتی نشریه فرانسوی

ما عاشق «محمد(ص)» هستیم

ساحت مقدس پیامبر رأفت و مهربانی

کنث تیمرمن

کمیته خطرات جاری

پروژه کنث تیمرمن

موسسه جمهوری‌خواه بین‌المللی

مهدی روحانی

لانه‌ ایرانیان ضد ایران کجاست؟

بنیاد دموکراسی در ایران

نتوانستند و نخواهند توانست

مقابله‌ى با جمهورى اسلامى

آمریکا و کشورهاى استعمارگر اروپایى

کنگره‌ی جهانی جریان‌های افراطی و تکفیری

هفته بسیج گرامی باد

پوشش موشک‌های مقاومت

تمام سرزمین‌های اشغالی

پیوندها
چه بگویم! خرمشهر یا خونین‌ شهر! شهری در آسمان، شهری سبز اما به قدمت سرخی خون بیگناهان،سرخ!
صورت خرمشهر هنوز از زخم‌هایی که از جنگ برداشته بود، چاک چاک بود.
کم نیستند ساختمان‌هایی که یک وجب از پیکره‌اش را پیدا نمی‌کنی که ترکشی به آن اصابت نکرده باشد؛ به خصوص بعضی مناطق شهر که هنوز بازسازی نشده و یا جزء آثار جنگ باقی مانده بودند.

منازل و ساختمان‌ها چون بدن شهدای خرمشهر زخمی و تکه پاره بود. در شهر که حرکت می‌کنی نگاهت میدان‌ها و خیابان‌های کنونی را نمی‌بیند! آنچه بی‌اختیار می‌بیند، چهره خونین شهری زخم خورده است که هنوز از درد به خود می‌پیچد.
در اینجا یکی از میادین شهر، «مقاومت» نام گرفته است.
در این باره می‌گویند:
وقتی دژخیمان عراقی به چهره خرمشهر، ناجوانمردانه سیلی زدند و گام‌های منحوس خویش را بر سینه پاکش نهادند، عده‌ای از هموطنان خرمشهری در همین مکان در برابر آنها مردانه ایستادگی و جانفشانی کردند و امروز خون مطهر آن فرزندان ایران زمین، که با خون دل خونین شهر و خاک پاکش یکی شده است، در وجود «میدان مقاومت» به یادگار مانده است؛ پس اگر بگویم صورت خونین شهر را با خون شهیدان شسته‌اند، گزاف نگفته‌ام، و به همین خاطر است که از وقتی پا به خاک خونین شهر می‌گذاری، تا هر وقت که میهمانش باشی، دلت راضی نمی‌شود که حتی لحظه‌ای هم بدون وضو به سر بری.
از نمایشگاه هشت سال دفاع مقدس هم دیدن کردیم؛ غبار اندوه دوران اسارت خرمشهر از عکس‌ها پیدا بود.
اید باور کنید که در همان نیم روز اول بازدید، احساس کردم پر شده‌ام و دیگر ظرفیت دیدن بقیه آثار و توان شنیدن دیگر حماسه‌ها را ندارم؛ آخر، خونین شهر چیز دیگری است!
در ادامه سفر، توفیقی دیگر یارمان شد؛ برادری که راوی دردهای خونین شهر بود به اتوبوس ما آمد.
آه که چه می‌گفت، وای که چگونه می‌گفت! از عشق، از ایمان، از دفاع مقدس و از درد و عشق خودش! دردی که درد بودن و عشقی که عشق رفتن بود. او یادگاری بر جای مانده از دوران عشق‌بازی عشاق در مناطق نبرد حق علیه باطل بود. همرزمانش می‌گفتند: ترکشی در سرش به یادگار مانده است؛ ترکشی دوست داشتنی! از روزهای خوش شیدایی.
درد دلهایش چنان وجودم را به آتش می‌کشید که با هر کلامش دلم بی‌ اختیار به التهاب می‌افتاد. می‌گفت، خاک شلمچه شفا می‌دهد و داده بود.
اصلاً نمی‌دانم چرا خاطره خرمشهر را این طور روایت می‌کنم! قلم پریشان و سرگردان است. هر کاری می‌کنم که به ترتیب وقوع حوادث بنگارم، نمی‌توانم! قلم، خود پیش می‌رود و از هر چه که وجودش را بیشتر بسوزاند می‌نویسد.
«شلمچه» دیار از دنیا بریدگان و به یار پیوستگان، با مرزهای آبی و خاکی با عراق. راوی کاروان می‌گفت:
وقتی حزب بعث از این مرزها به طرف شهر حمله‌ور شد، همه مردم از کوچک و بزرگ با چوب و بیل و هر چه که در دسترس بود به مصاف دشمن رفتند و از غیرت و شرف خرمشهر دفاع کردند.
در آن نبرد نابرابر بیش از 200 نفر شهید دادندو شب که با بدن‌های خسته بازگشتند تا دمی در خرمشهر بیاسایند، تازه نفرت و کینه خفته دشمن بیدار شد و شبانه مردم بی‌پناه را از دو مرز آبی و خاکی زیر آتش سنگین گرفت.
صبح آنان که از شعله آتش کین دشمن درامان مانده بودند، پاره‌های تن عزیزان خود را از پشت بام‌ها و کوچه و یابان جمع کردند.
رزمنده دیگری از خیانت‌های بنی‌صدر ملعون که به زخماب تن خرمشهر نمک پاشیده بود سخن گفت.
آری! آنان که بوئی از انسانیت نبرده‌اند چه می‌دانند که این وارثان خونین شهر چه می‌گویند! .وقتی آن رزمنده حرف می‌زد، داغی نفسش دلها را می‌سوزاند. می‌سوخت و می‌گفت! می‌گفت و می‌سوزاند! او هم شهیدی است که تنها جسمش در این دنیا باقی مانده و روحش سالها بود که پرواز کرده بود.
دلم به حالش می‌سوخت که مجبور بود در فراق یاران بسوزد و در جمع ما بی‌خبران بسازد. یادگار جنگ بود و گرنه برایش دعا می‌کردم که زودتر از این دنیای خاکی برود. فقط او نبود که چنین حال و روزی داشت. خودش می‌گفت، چند نفری از بچه‌های مقاومت 45 روزه در خرمشهر باقی مانده‌اند که آنها هم دلشان می‌خواست مثل دیگر همسنگران که در راه گشودن زنجیر بازوان خرمشهر و یا در عملیاتی دیگر به ابدیت کوچ کرده بودند، بروند.
یسطرون هم رفت و مانون مانده‌ایم
بعد لیلی باز مجنون مانده‌ایم
فاتحان رفتند و پای برجها
در تکاپوی شبیخون مانده‌ایم
بعد اتمام بیابان‌ها هنوز
ما بیابانگرد و مجنون مانده‌ایم
چقدر سخت است که کسی از جا ماندن خودش غمگین باشد و هر روز ببیند که هنوز نفس می‌کشد. کسی که در چنین ستیزی با خویشتن خویش دست و پنجه نرم می‌کند، جانی‌ترین دشمن خود را نفس خویش می‌بیند و این جدال در فضای بسته درون کشنده است، کشنده!

خرمشهر را خدا آزاد کرد ...

 

شهر "خرمشهر" پس از گذشت بیست ماه از آغاز جنگ تحمیلی همچنان در چنگ مزدوران بعثی قرار داشت. دشمن استحکامات و موانع پیشرفته را احداث و 36 هزار نفر از نیروهای خود را در خطوط پدافندی پیچیده ای متمرکز و مستقر کرده بود. گذر از چنین خط مرگباری به یک معجزه و کار خدایی شبیه بود... . در نخستین دقایق دهم اردیبهشت ماه سال 1361،که مصادف با سیزدهم رجب بود،نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی حمله گسترده ای را با نام مبارک "یا علی بن ابی طالب(ع)" آغاز کردند و سرانجام پس از چهار مرحله عملیات تهاجمی در منطقه ای به وسعت 6000 کیلومتر مربع در تاریخ سوم خردادماه سال 1361 خرمشهر عزیز پس از 575 روز اشغال و ویران شدن خانه ها و اماکن عمومی و دولتی آزاد و پاکسازی شد و به آغوش میهن اسلامی بازگشت. در این عملیات، که به "بیت المقدس" نامیده شد، 16 هزار و پانصد نفر از متجاوزان کشته و زخمی و 19 هزار نفر اسیر شدند. 40 فروند هواپیما، 285 دستگاه تانک و نفربر، 500 دستگاه خودرو و ده ها قبضه توپ سبک و سنگین از دشمن منهدم شد و 105 دستگاه نفر بر و تانک، ده ها انبار مهمات، صدها دستگاه خودروی سبک و سنگین، 18 قبضه توپ 130 میلیمتری و هزاران قبضه سلاح انفرادی و ... به دست رزمندگان اسلام افتاد. در این عملیات همچنین 180 کیلومتر از مناطق مرزی و 5038 کیلومتر مربع از مناطق اشغالی آزاد شد. ... سرگرد "کامل جابر" از افسران ستاد سوم ارتش عراق می گوید:"پس از باز پس گیری خرمشهر توسط ایرانی ها، صدام فرماندهان سپاه سوم را در روز 27 مه 1982 برای اعطای نشان شجاعت به کاخ ریاست جمهوری در بغداد فراخواند. صدام پس از اعطای نشان به فرماندهانی که با دست خالی از جبهه خرمشهر بازگشته بودند، طی مراسمی در حضور خبرنگاران پس از پایان مراسم و بیرون کردن خبرنگاران خطاب به این فرماندهان گفت:"من از مقاومت شما در "محمره" (خرمشهر) راضی نیستم. اعطای این مدالها به شما، صرفاً اقدامی برای تسکین افکار عمومی است.
آرزو می کردم در بندر محمره کشته می شدید، ولی عقب نشینی نمی کردید، آیا شما واقعاً لیاقت دریافت نشان شجاعت را دارید:نه، اصلاً ندارید. وجدان من آرام نمی گیرد، مگر وقتی که سرهای له شده شما را زیر شنی تانکها ببینم." در این هنگام سرتیپ ستاد "ساجت الدلیمی" لب باز کرد و گفت:"قربان، ببخشید... " اما صدام در حالی که از فرط خشم دندان روی دندان می فشرد، نگاه تندی به او کرد و گفت:"ساکت باش بی شعور، ساکت باش ترسو، همه شماها ترسو هستید، همه شماها مستحق اعدام هستید، چرا علیه ایرانی ها از سلاح شیمیایی استفاده نکردید." یکی از افسران در پاسخ به او گفت:"قربان، در این صورت گازهای شیمیایی به خاطر نزدیکی خطوط ما و ایرانی ها روی سربازان ما هم تأثیر می گذاشت." صدام بلافاصله جواب داد:"سربازان تو بمیرند، مهم نیست. مهم این بود که محمره در دست ما باقی بماند. ای حقیر... " وقتی سرتیپ ستاد "نبیل الربیعی" خواست شروع به صحبت کند، صدام کفش خود را از پای درآورد و به طرف صورت آن سرتیپ پرتاب کرد و با لحنی که نفرت و تحقیر از آن می بارید، گفت:"من در مقابل خودم، حتی یک مرد در اینجا نمی بینم، هنگام خروج از سالن کاخ، بعضی از فرماندهان گریه می کردند. آخر در آن جلسه، صدام برای سومین بار به صورتشان تف انداخته بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۵
شهید رسول بنده علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی