پایگاه بسیج سلمان فارسی نایین

وبلاگ رسمی پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی نایین

وبلاگ رسمی پایگاه مقاومت بسیج سلمان فارسی نایین

کلمات کلیدی

|عیادت مجازی مردم از رهبر انقلاب|

یوم‌الله ۲۲ بهمن

گرامی باد

در کنار مقاومت ضد صهیونیست هستیم

کمین دقیق حزب‌الله برای ارتش صهیونیستی

اخبار تأییدنشده از اسارت یک نظامی

پیام رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی

زندگی پیامبر اسلام(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)

جوانان اروپا و آمریکای شمالی

اسلام‌هراسی

استعمار غرب

صهیونیست‌ها منتظر صاعقه‌های ویرانگر باشند

سپاه تا آخر پای فروپاشی رژیم صهیونیستی می‌ایستد

ی‌حرمتی نشریه فرانسوی

ما عاشق «محمد(ص)» هستیم

ساحت مقدس پیامبر رأفت و مهربانی

کنث تیمرمن

کمیته خطرات جاری

پروژه کنث تیمرمن

موسسه جمهوری‌خواه بین‌المللی

مهدی روحانی

لانه‌ ایرانیان ضد ایران کجاست؟

بنیاد دموکراسی در ایران

نتوانستند و نخواهند توانست

مقابله‌ى با جمهورى اسلامى

آمریکا و کشورهاى استعمارگر اروپایى

کنگره‌ی جهانی جریان‌های افراطی و تکفیری

هفته بسیج گرامی باد

پوشش موشک‌های مقاومت

تمام سرزمین‌های اشغالی

پیوندها

شهید 16 ساله ، شاگرد اول عاشقی

جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۴۷ ب.ظ


http://basij.ir/attachment/4187795.jpg

شهید مصطفی اقولی خانی

ولادت:1346
شهادت:1361
محل شهادت: فکه((والفجر 1،اصابت ترکش به پا))



خاطره ای کوتاه از خواهر شهید:

مرضیه مصطفی را که می دید جیغ می زد و از خوشحالی بلند بلند می خندید. آخر دوچرخه سواری را خیلی دوست داشت،مصطفی که از مدرسه می آمد باید خانم را می برد و یک دور در محل ،دوچرخه سواری می کردند. مرضیه به مصطفی انس گرفته بود ، عادت کرده بود به اینکه برادرش همبازی اش شود.
چند روز بود مصطفی دیر می آمد یا اگر زود می رسید خانه، تند تند غذا می خورد می رفت،مرضیه دمغ شده بود گفت: (( مامان ،داداش مصطفی دیگه با من بازی نمی کنه!))مادر همانطور که بشقاب ها را از سر سفره بر می داشت ،کمر راست کرد و گفت: چرا مادر بازی می کنه.
هم در کلاس های فرهنگی هنری مسجد شرکت می کرد وهم روی شیشه طراحی می کرد،عضو بسیج مسجد شده بود ،این کا را خیلی دوست داشت.دیگر حتی وقت نداشت سرش را بخاراند. عاشق فوتبال بود و حالا با بچه های مسجد یک تیم تشکیل داده بودند.
یک روز از مدرسه که به خانه برگشت خیلی دمغ بود،به پشتی تکیه داده بود و با بی حوصلگی با ریشه های فرش بازی می کرد پدر نیم نگاهی به مصطفی انداخت و گفت: ((پسرم چیزی شده؟))
مصطفی من من کرد و گفت: ((امروز در مدرسه جایزه گرفتم ،شاگرد اول شدم))
پدر خندید و گفت: اینکه ناراحتی نداره! : (( آخه بابا، بچه های هم سن و سال من می روند جبهه،آنوقت من اینجا باید به فکر نمره 20 باشم!))
اشک در چشم پدر لحقه زد ،بعد از پسر بزرگش که در مبارزه با رژیم طاغوت شهید شده بود، مصطفی تنها امیدش بود.
شانزده ساله بود ولی از دوستانش یادگرفته بود چطور شناسنامه اش را دست کاری کند ؛روزی که بالاخره سوار اتوبوس شد؛ انگار تمام جایزه های دنیا را به او داده بودند ،می خندید و مادر انگار می دانست که این آخرین دیدار است. نم اشکهایش را با چادر پاک می کرد.
عملیات والفجر در فکه انجام شد رمل ها بسیاری از رزمنده ها را در آغوش گرفتند و فکه که قتلگاهی خونین بود را به گلزاری از شهدا تبدیل کردند. دو ماه از حضور مصطفی در جبهه نگذشته بود که با اصابت ترکش خمپاره به پایش،مجروح شد .عملیات سنگینی بود و نمی توانستند مجروح ها را به عقب انتقال دهند . خونریزی پای مصطفی شدیدتر شد...

22 بهمن سال 61 خانواده اقولی خانی در کنار عکس امام و پرچم ایران، عکس مصطفی را نیز قاب کردند و سر طاقچه گذاشتند.

شهید مصطفی اقولی خانی، روز22 بهمن در منطقه فکه به شهادت رسید.
آن روز بوی لاله همه جا را پر کرده بود ومرضیه یواشکی گریه می کرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۰۳
شهید رسول بنده علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی